پندهاي ديزني

نمي دانم چند نفر از شما والت ديزني را مي شناسيد  او يكي از بزرگترين هنرمندان تاريخ سينما دنيا است او جملاتي در مورد علم مديريت مي گويد كه شايد براي مديريت فوتبال ما هم بتواند مفيد باشد او مي گويد
هر مدير بايد سه شخصيت تخيل گرا وواقعيت گرا و منتقد داشته باشد تا بتواند موفق باشد و شخصيت تخيل گرا بيان گر كلمه " چه " است و شخصيت واقعيت گرا بيان گر كلمه " چگونه " براي بيان مسائل و شخصيت منتقد "چرا" را مي پرسد و هر سه اين شخصيت ها مي تواند مديريت را معني كند
 والت ديزيني يكي از بزرگترين و موفق ترين كمپاني هاي دنيا را اين گونه اراده كرد زيرا توانست تخيل وواقعيت و موازنه بين اين دو را معني كند شايد اين درس والت ديزني بتواند براي فوتبال ما هم كار كند به دو مثال در اين دو مورد توجه كنيم
1/ جام حذفي
مسئله   را اين گونه عنوان كرده اند " جام حذفي با بازيكنان غير ملي برگزار شود" ذهن تخيل گرا مي گويد انجام بازي هاي جام حذفي بهتر از انجام ندادن است و مي تواند آمار برگزاري مسابقات براي فدراسيون فوتبال ايران را بالا ببرد و به كنفدراسيون فوتبال آسيا نشان دهد كه ايران هم چون  نه تيم ديگر حاضر در رقابت ها بازيهاي جام حذفي را برگزار مي كند و داراي توانائي برنامه ريزي است اما ذهن واقعيت گرا چه مي گويد ؟  باشگاهي كه هزينه كرده است كه  افتخاري را براي خود كسب كند و با جام حذفي مي تواند به اين مهم نائل شود چرا بايد اسير اين قانون من در آوردي شود ؟ واقعيت گرائي در مورد جام حذفي مي گويد كه اين برگزاري جام حذفي نيست بلكه نمايشي براي سرپوش گذاشتن بر عدم برنامه ريزي و ضعف در مديريت اجرائي است و ذهن منتقد مي گويد در برگزاري با غير ملي پوشان كه خشنودي كنفدراسيون فوتبال آُسيا را فراهم مي آوردو ذهنيت واقعيت گرا كه مي گويد باشگاه بدون ملي پوش هويت خودش را ندارد يك واقعيت گم شده است و آن چيزي جز اين نيست كه نماينده جام حذفي در رقابتهاي باشگاه هاي آسيا شركت مي كند پس اين  سوالات كه "چه" نوع  جام حذفي داريم ؟ و " چگونه " جام حذفي داريم ؟ با سوالي منطقي رو به رو مي شود كه " چرا " جام حذفي داريم ؟ پس اصولا  معلوم مي شود هدف را گم كرده ايم كه دست به چنين مباحثي مي زنيم
2/ حكايت پرسپوليس
 مي گويند كه مانوئل ژوزه تيم خودش را انتخاب نكرده  است  كه اين همه ناكامي را به ارمغان مي آورد مي پرسيم مديريت پرسپوليس چگونه مديريتي كرده است  در تيم پرسپوليس مديريت خيال پردازي وجود دارد كه اين تيم را موفق به كسب قهرماني مي داند مديريت واقعيت گرا مي گويد همه عوامل درست است ولي مقصر شورش بازيكناني چون كريمي است و منتقد مي گويد  چرا تيم موفق نمي شود  براي حل معماي پرسپوليس باز به سه سوال مي رسيم " چه" مديريتي به مانوئل اعتماد مي كند ؟" چه " مربي مانوئل است كه اين گونه هدايت تيمي را مي پذيرد ؟" چگونه " مديريت مي خواهد موفق شود و مي پندارد با جنجال و بر سر هر كسي كوبيدن بجز مديريت مي تواند موفق شود ؟" چگونه " مانوئل تنها كريمي را مقصر مي داند ؟و در آخر با پاسخ به اين سوال ها به پرسش هاي اصلي ميرسيم " چرا" مديريت پرسپوليس موفق نيست ؟ " چرا" مانوئل موفق نيست ؟

مي بينيم در فوتبال كارتون گونه ايران حتي اگر مي توانستيم از  پندهاي بزرگترين مدير انيميشن ساز  استفاده مي كرديم شايد اوضاع فوتبال ما به اينجا نمي رسيد   پندهاي " چه " و " چگونه " و " چرا " ديزني بزرگ را بايد در خيلي از مسائل فوتبال و حتي شايد جامعه بتوان بهره برد و نتايج بهتري گرفت  البته اگر ....

ياد ياران

سالها است كه درد و دلهاي خود را مي نگارم از ورزش و خصوصا فوتبال بيشتر نوشته ام و به خود اجازه داده ام كه در سالروزجهاني ورزشي نويس ها با برخي از دوستان ورزشي نويسم كه اجازه دادند گاه به گاهي در كنار آنها دل نوشته هايم را بعنوان يك عاشق ورزش و فوتبال بنويسم و  درد و دلي كنم و آرزوهاي زيبائي براي چنين روزي داشته باشم
آرزوي اول : اميد دارم كه روزگاري آنقدر قابليتها مورد توجه براي نوشتن حرفه اي در مورد ورزش بالا رود كه هيچ رفيقي بهر رفيق نخواهد كه سياه مشق هاي پر اوهام را چاپ كند و يا اين كه بخواهد لطفي با چاپ نام و تصوير و گزارش رفيق نابلدش بنمايد كه اين نخست خيانت به خود رفيق و بعد يك جامعه است و تنها دانش و آگاهي اجتماعي و فرهنگي و علمي و سپس رسانه اي مورد توجه گيرد و چنين نباشد كه همه كس همه چيز دان را در همه جا ببينيم  و عناويني چون مديا آفيسر و روزنامه نگار و كارشناس وپژوهشگر و خبرنگار و عكاس و مجري گزارشگر و مجري كارشناس و... هزاران عنوان بي معني با معني به هر رفيقي داده نشود
آرزوي دوم  : اميد دارم كه اگر سواد و تجربه و فهم و درك بود دل و وجداني هم باشد كه بهر ابروي گره كرده دوست و واريز طلائي كميسيون و دستخوش و ... و يا هر بهانه غير اخلاقي قلم نچرخد و يا حداقل آنقدر وجدان باشد كه بهر ناراحتي يار مقاله اي سانسور و يا پاك نشود كاش آنقدر فهم باشد كه اگر دلمان براي كسي تپيد نخواهيم دل آن كه نمي تپد را از تپش بياندازيم دسته و گروه و باند ساختن حكايت يكي شدن ها نيست كه تنها يكي همان حق و صداقت ورفاقت بي غرض است

آرزوي سوم :اميد دارم كه هيچ قلمي در پي شكافتن خود نباشد و خود سانسوري كه گهي صد برابر بيش از سانسور است جوهر ها را نخشكاند  كه چه بسيار بودند كه قلم خود را شكسته ديدند و بغض كردند و نواي خود را هم در سكوت دهشتناك دار زدند و صد البته سانسور و خاموشي و سكوت و يا فريادي چه دردنامه هائي در زندگي نگاشته است

آرزوي چهارم : اي كاش بدانيم كه منطقي گفتن و شنيدن  هيچ ربطي به فرياد بلند تر و گفتماني درشت تر ندارد احترام و ادب و انسانيت را از بزرگان عرصه قلم ياد بگيريم و به ياد آوريم كه اين ميراث را به ما داده شد اما خيلي وقتها قدرش را ندانستيم براحتي توهين كرديم و قلم را رو به مرداب دشنام داديم و از ياد برديم كه قلم آن بود كه نوشت " ادب مرد به ز دولت اوست "
آرزوي پنجم: كاش بدانيم كه بازيكنان زيادي رفته اند روزگاري گارينشا و پله و بعد بكن بائر و كرايوف و كيگان و سپس رومنيگه و پلاتيني و مارادونا   بعد گوليت و كلينزمن وماتيوس و زيدان و  سپس ريوالدو و رونالدو و حالا مسي و رونالدو و اينيستا آمدند مربيان بزرگي هم آمدند و رفتند و تيمها هم تغيير كردند ولي آنچه كه نرفت ورزش بود و فوتبال و انسانيت و دوستي پس چه خوب خواهد بود كه سنگ  ته رودخانه زندگي باشيم و ماندگار بمانيم و ياد بگيريم كه ماندگاري با انسانيت همراه است و بس
آرزوي ششم : از سخن حافظ مددي گيرم و گويم
من اگر نيكم و گر بد تو برو خود را باش / هر كسي آن درود عاقبت كار كه كاشت
نگاشته ام براي برخي از نوشته هايم توهين و افترا شنيدم اما هر چه نگاشتم از سر حسن نيت بود و بس در هر حال اگر رنجيده خاطري بود  اميد كه گذري باشد و همه بدانيم كه در كنار هم حق داريم سخن و شنودي داشته باشيم مشروط به آن كه اصل حقيقت و رفاقت را از ياد نبرده و نبرديم و از همين نوشتار به همه دوستانم كه در همه اين سالها در كنارشان بودم شادباش و آرزوي بهترين ها ر دارم باد كه قلمي سبز بنگارد و سر سبزي بهر انديشه پاك  خزان نشود