به ياد سياووش فوتبال ما
(به ياد ناصر خان حجازي)
سالها مفتون سحر شاهنامه بودم و حكايت جمشيد و فريدون و كاوه و زال و رستم و سياووش و... آنچنان مرا شيفته خود كرده بودند كه سالها بعنوان عضو هييت تحريريه مجله فردوسي به دنبال يافتن منابع و بحث و جدل در مورد ريشه ها و مفاهيم داستانهاي شاهنامه صرف كردم يكي از قهرمانان محبوب من در شاهنامه سياووش است .برايم باور كردني نبود كه چگونه در ميان اين همه دلاور شاهنامه او چنين محبوب است و حتي در سالهاي اخير هم مراسمي در رثاي او برگزار مي شود كه زنده ياد سيمين دانشور رمان مشهوري به نام " سووشون " يا همان " سياووشون " از روي حوادث سوگواري سياووش در شيراز نگاشته است .
سياووش فرزند كيكاووس, مردي است كه مظهر پاكي و نجابت است او از امتحان پدر بارها سر بلند بيرون مي آيد و توطئه سودابه فتان و حيله گر نامادری اش كه دل به گروي عشق نامشروع به سياووش داده از بين مي رود ولي كيكاووس اسير خود پرستي مي شود او مي خواهد كشتار كند اما سياووش نمي پذيرد ره به سوي آن سوي جيحون و سرزمين توران مي زند و طي حوادثي سياووش به طور دردناكي در آن ديار كشته مي شود و بعدها فرزند برومندش كيخسرو صاحب تاج و تخت ايران مي شود در شاهنامه مي خوانيم كه لشكريان ايران سالها با ياد خون خواهي از خون سياووش به توران حمله مي كنند نخست مي پنداشتم حكايت مرده پرستي و يا بهانه جوئي ايرانيان است كه قصه خونخواهي سياووش را مرتبا بيان مي كند اما تحقيقاتم نشان داد كه جريان فكري وجود داشته است كه سياووش را زنده نگاه دارد زيرا او مظهر پاكي و نجابت و انسانيت است و بقيه ماجراها كه ناشي از زياده خواهي حاكمان بوده ربطي به اين جريان فكري ندارد غرض از بيان اين نكته شاهنامه اي در اين مجال نوشتاري اين است كه اگر سخن از دهداري ها و دكتر اكرامي ها و دكتر برومندها و علی دانائی فردها و امیر آصفی ها و ناصر خان حجازي مي شود قصه مرده پرستي و يا به قول دوستي گريه انداختن و عشق به غم ايراني امروز و يا ساختن مبارز از حجازي نيست بلكه بهانه اي است كه از مهره اي تاثير گذار و انسان و الگوي مناسبي در فوتبال پر غوغا و لي ناكار آمد گفته شود و از اين رو است كه از ناصر خان حجازي مي نگارم همان طوري كه سالها است گاه و بي گاه از پرويز خان دهداري و ديگر بزرگان گفتم
تيتر روزنامه ها خبر از پريدن عقاب مي داد يك روز خردادي بود چهارم خرداد 1390 كه آخرين دور افتخار ناصر حجازي در ورزشگاه زده شد شايد كمتر كسي از آن سيل مشتاقاني كه در ورزشگاه يك صد هزار نفري حضور داشتند خبر داشتند كه درست 37 سال پيش يعني در چهارم خرداد سال 1353 در جام دوم تخت جمشيد پرسپوليس و تاج به مصاف هم رفتند و در آن بازي تيم تاج با نتيجه يك به صفر تيم پرسپوليس را شكست داد بازي كه سيزدهم مصاف اين دو تيم در طول تاريخ بود و حالا درست در همان روز بار ديگر ناصر خان حجازي ستاره بي چون و چراي تاج در جلوي دروازه ايستاده بود اما اين بار ...
و اين تنها مصاف اين دو تيم در خرداد ماه نبود در جام اتحاديه در سال 1352 بار ديگر اين دو تيم به مصاف هم رفته بودند همان طوري كه در خرداد 1350 هم اين دو تيم به مصاف هم رفتند و در هيچكدام از اين ديدارها ناصر خان بازي را نه تنها واگذار نكرده بود بلكه ستاره تيم بود چون خرداد 1356 كه تيم در مسابقات جام جهاني 1978 بازي مي كرد اما به چهارم خرداد بر مي گرديم و چهارم خرداد 1353 را در كنار چهارم خرداد 1390 مي گذاريم ناصر خان در ورزشگاه آخرين دور افتخار را مي زند همه ناصر خان را مي شناسند او عقاب است
ناصر خان عقاب برتر آسيا است شايد آمارها بگويند او دومين دروازه بان برتر قرن آسيا است و الدعايه سعودي اولين آن است اما الدعايه تا دهه 40 سن خود هم بازي مي كرد و ناصر خان ما به همت بسياري از همين آقايان و يا شبيه آنها كه در مراسم به خاك سپاري ناصر خان شركت خواهند كرد در سن 29 سالگي از تيم ملي كنار گذاشته شد و به نوعي او را در همان سالها زنده به گور كردند كه اگر اين گونه نبود اگر فوتبال ايران چون فوتبال عربستان از پول نفت كشورش ارتزاق صحيح مي شد به طور حتم ناصر خان دروازه بان بر تر قرن آسيا بود كه از ديد نگارنده و بسياري از عاشقان و كارشناسان فوتبال ايران و آسيا و جهان چنين است ناصر خان از پيش ما رفت ناصر خان كسي بود كه حرف حق را مي زد او سالها با سياسي بازي و دغلكاري در فوتبال مخالف بود او با طنزي مخصوص خود و رك گوئيهاش قصد داشت در انتخابات رياست جمهوري شركت كند زيرا مي گفت چگونه سياسيون در فوتبال بي هيچ زحمت و دانشي مي آيند پس فوتبالي هم مي تواند در امور سياست باشند ناصر خان رفت.
او دلگيري هاي فراواني داشت او را كساني بايكوت كردند كه نخستين پيامهاي تسليت را به خانواده اش داده اند طنز تلخ او را يادمان است كه مي گفت لابد ناصر حجازي چيزي از فوتبال نمي داند كه تيم به او نمي دهند او آنقدر از فوتبال ايران گله مند بود كه قصدش رفتن از فوتبال ايران براي هميشه بود اما بيماري مجال به او نداد كه مدت طولاني در تيم اروپائي كه مديريت فني آن را بر عهده گرفته بود مشغول به كار شود اما ناصر خان حرفهايش را زد و گردنش افراشته بود و هيچگاه بر سر زانوهايش نيافتاد بيست سال گذشت اسطوره هاي فوتبال ما با دلتنگي از اين ديار رفتند تا دلگيري از آدمهاي چسبيده و اضافي فوتبال همچنان ادامه داشته باشد نمي دانم عمر من چقدر خواهد بود اما اميد كه سالهاي آينده ديگر قلمي باز در رثاي بزرگي ديگر اين چنين پر حسرت و خشم ننگارد كه بزرگانم نزدیک به سه دهه يش در رثاي دهداري و امروز من در فقدان حجازي نگاشتم .
ناصر خان در ميان ما نيست اما حرفهايش باقي است او در آخرين حضورش در يك برنامه تلويزيوني در برنامه 90 گفت اگر فوتبال كثيف و فاسد است بهر فسادي است كه از بيرون به آن سرايت كرده است حرفهاي ناصر خان زنده است كاش گوش شنوائي باشد يادش جاودان