آرش گونه
حکایت آرش / تورج عاطف
فوتبال ما قصه ای چون حکایت جامعه ما را دارد . همه جا را خاکستری می بینیم . مهر و احترام و شادمانی در این فوتبال اندک است . روزگاری این فوتبال "آقا " و مهربانی بسیار داشت . مردمانی که به فوتبال ما عشق می دادند و حضورشان چون شعری زیبا در زمین و بیرون از آن بود . این روزها فوتبال ما عاشق و شاعر ندارد و ناخود آگاه شعر "آرش کمانگیر " زنده یاد سیاوش کسرائی را به اذهان می آورد که از مردمان نا امید و سرخورده روزگار چنین یاد می کرد
هیچ دل مهری نمیورزید
هیچ کس دستی به سوی کس نمیآورد
هیچ کس در روی دیگر کس نمیخندید
از فوتبال ایران نا امید شده ام . از همه سوی نفیر نا امیدی و فساد و دروغ و شعار گرائی می آید . جماعت غریبه با این فوتبال آن را تازیانه زدند و به ورطه مرگ و نیستی کشیدند و سر انجام طلبکار هم شدند .دیگر نمی گویم آقایان از جان فوتبال چه می خواهید که این روزها دیگر فوتبال جانی ندارد اما هنوز هم نغمه زیبای کسرائی عزیز من را می خواند
بر آ، ای آفتاب، ای توشهی امید!
برآ، ای خوشهی خورشید!
تو جوشان چشمهای، من تشنهای بیتاب
برآ، سرریز کن، تا جان شود سیراب
و چنین است که در شهریورگانی در سایه مردمانی از جنس آرش کمی آرام گیرم .به همراه مهندس مانوسی فر مهمان کاپیتان محمد خاکپور بودیم . کاپیتان اسبق تیم ملی فوتبال ایران و عضوی از نسل طلائی آخرین سالهای قرن بیستم که شادمانی بی کران برایمان آوردند .
در روزهایی که فوتبال ایران سراسر از تباهی است و من را به دوری از آن مصمم کرده است دیدن کاپیتان خاکپور و درک تفکرات و شعر و شور و شخصیتی که دارد به من نوید داد که فوتبال ایران هنوز هم "آقا " دارد.محمد خاکپور مردی است که در سایه و سکوت زندگی می کند اما درخشش شخصیت و افکارش همواره طلوع می کند . او به حق از فوتبال این روزها ما دور است زیرا از جنس این فوتبالفارسی نیست که سراسر از ادعا و دروغ و شعار است . او به جای سر دادن شعار دل به شعر داده است و به قول اشعارش دلهای غمگین و چشمها سراسر از گریان ناشی از فقدان درایت و اندیشمندی است اما دلم خوش است که این فوتبال هنوز هم مردانی از جنس محمد خاکپور و مهندس مانوسی فر را دارد تا در کنارشان بنشینم و دل خوش کنم که اگر عمری در راه عشق به فوتبال رفت در عوض این فوتبال به من
دوستانی داده است بهتر از آب روان و باور دارم قوتبال خدائی دارد که در این نزدیکی است