يد سر الكس فرگوسن هم در 32 سال پيش در هنگام بازي ايران و اسكاتلند در جام جهاني 1978 با تعجب به صفحه تلويزيون خيره شده بود و شاهد بود كه الي مك لويد سر مربي پر ادعاي تيم ملي اسكاتلند كه صحبت از قهرماني در جام جهاني مي كرد چگونه با ياراني چون آرچي كيل و جو جور دن و گرام سونز و كني داگليش و آلن راف و… در مقابل تيمي ناشناس از قاره كهن يعني ايران دست بسته شده است شايد همان روزها فرگوسن كه در دهه سي زندگي خود بود با تعجب به توپهائي چشم مي دوخت كه همگي در دستهاي دروازه بان استثنائي ايران آرام مي گرفتند شايد فرگوسن هيچگاه نمي توانست تصور كند كه بعد ها سر مربي  و اسطوره مربيگري در تيمي شود كه پس از جام جهاني از حجازي دعوت به همكاري كرد و به طور حتم فرگوسن نمي توانست تصور كند به همت جاويد جعفري , روزنامه نگار و يكي از مربيان  جوان ايراني كه امروز در دانشگاه بنگور درس روانشناسي ورزش  را مي خواند دست به قلم ببرد و براي ناصر حجازي نامه هم دردي بنويسد و شايد پيش خود فكر كند كه يعني چگونه مي شود كه آن اسطوره بزرگ ايرانيان ناگهان در چنگال بيماري افتد و اين گونه است كه از او نه بعنوان يكي از كساني كه روزگاري در منچستر يونايتد بوده است بلكه بعنوان يكي از فوتباليستهائي كه در جام جهاني بازي كرده و دومين دروازه بان قرن آسيا است يادي كند آري حكايت فرگوسن حكايت اكنون است او به  زمان حال مي انديشد براي او زندگي در حال جريان دارد و مي خواهد براي كساني كه هم اكنون وجود دارند كاري كنند زيرا فرگوسن  مي داند امروز او نمي تواند براي كساني چون الي مك لويد سر مربي فقيد تيم  ملي اسكاتلند و جرج بست و سر الف رمزي و بابي رابسون كاري كند اما قدراني از ناصر حجازي براي او كار شدني بود و او به همت  يك ايراني وطن پرست اين  كار را بكرد اما قصه ما قصه زيستن در گذشته است و چنين است كه ناصر حجازي با دل آشفته و سخني درد آلود مي گويد ” ما منتظريم كسي بميرد تا بعدا براي او گريه كنيم ” او راست  مي گويد مگر اين كار رابراي دهداري نكرديم ؟ براي عزت جانملكي و علي دانائي فرد و ايرج پازوكي و صفر ايرانپاك و منوچهر ساليا و حسين فكري و مبشري و استاد صدقياني و…. هزاران  نفر ديگر اين كار را مگر نكرده ايم؟ مثلي  معروفي  است كه مي گويد ُ ايراني ها براي گذشته زندگي مي كنند ” و اين كار را بارها تكرار كرده ايم و اين زيستن براي گذشته را با يك جمله كليشه اي ” شايد براي وقتي ديگر ” همراهي مي كنيم مي گوئيم مگر نمي گفتند كه ناصر حجازي چك سفيد است ؟ پس چرا اين چك را بر گشت دادند ؟ آيا بايد با ناصر حجازي چون يك برگه چك برگشتي رفتار مي شد ؟ شايد توقع ما زياد باشد كه از كساني كاري بخواهيم كه حتي خود همديگر را قبول ندارند چه برسد به ناصر حجازي كه نه اهل زد و بند است و نه ميانه يا براي سياست بازي دارد اما مي گوئيم اگر قرار بود با حجازي اين رفتار را بكنيد چرا به توصيه او كه از زبان فرزندش گفته شد و اعلام كرد كه هيچ كس از مسئولين به ملاقانش نيايد گوش نكردند ؟ چرا با او عكس گرفتند ؟ چرا به او لقب چك سفيد دادند ؟ و حالا چرا باز حكايت شايد وقتي ديگر تكرار مي كنند اين قصه شايد وقتي ديگر را امروز هم مي شنويم محمد دادكان فردي كه رئيس فدراسيون فوتبال بوده و مدير ورزشي بوده و فوتباليست ملي و پرسپوليس بوده اما باز هم همان وعده آينده دادن را مطرح مي كند او مي گويد هر وقت ورزش از آلودگي رهائي يافت من خواهم آمد از دادكان مي  پرسيم وقتي ورزش از آلودگي نجات پيدا كرد چرا بايد آن را از مديراني كه آن را از آلودگي پاك كرده اند گرفته و به شما تقديم كنيم ؟ چرا اين وعده” شايد وقتي ديگر “را شما هم مي دهيد ؟آيا به قول ناصر حجازي مي خواهيد حتما فوتبال بميرد بعدا بفرمائيد بر سر جنازه اش گريه كنيد ؟براستي چرا همواره در فوتبال ما امروز را رها كرده و دل به فردائي مي دهيم كه شايد بسيار دير باشد؟

تورج عاطف

/WWW.tourajateef.blogfa.com

/ tourajatef@hotmail.com