می گویند از فوتبال بنویسم اما گوئی قلم میلی ندارد که بنویسد زیرا این فوتبال کمتر حکایت نوشتنی را به ذهن می آورد  در فوتبال ما چه چیزهائی وجود دارد؟

سو استفاده مالی

روابط مخدوش در فدراسیون فوتبال

شکایت قلعه نوئی از فردوسی پور

 مدیر عامل زندانی

بهانه ای برای خصوصی نکردن باشگاه های استقلال و پرسپولیس و از سوی دیگر دعوا سر نخواستن این دو باشگاه

و...

 شاید باید سکوت کرد و یا حکایت استاد بزرگ استاد بهمنش را دنبال کرد و فراموش کرد هر آن چه امروز  دارد و به گذشته ماند و شاید دیر باز را باید رنگ فراموشی زد و تنها به امروز دل خوش کرد که من  حکایت اول را دوست دارم نسیان امروز را

استاد بهمنش را همه قدیمی های ورزش به خاطر دارند همه آنهائی که گزارشهای کشتی و فوتبال او را بیشتر از جعبه رادیو گوش می دادند با استاد بی مهری شد اما مهر او به میهن و عشقش به این آب و خاک که در همه گزارشهای بی مانندش بی هیچ ریا و نمایش و تظاهر هویدا بود  باعث شد که او در ایران بماند به یاد سالهای نوجوانی خود می افتم و آن هنگام که  تنها 15 سال داشتم و کتاب فوتبال *نوشته  استاد را می خواندم کتاب در مورد فوتبال ایران  و تاریخ فوتبال و قوانین و دلنوشته های خود استاد بود در مقدمه این کتاب استاد چنین نگارش کرده است

"فوتبال ما همچون نگارخانه ای است که بر پا کنندگان آن تصویر های زشت و زیبائی را بر در و دیوار آن آویخته اندو تماشاگران پس از دور زدن و نگاهی سرسری پی کار خود می گیرند تا گشایش نگار خانه دیگر "

شاید استاد در آن روزگار یعنی در سال 1361که مشغول نگارش این کتاب بود نمی توانست تصور کند که روزگاری خواهد گذشت و در  این نگار خانه فوتبال ایران بیش از پیش تصاویر زشت آویخته  خواهد شد  و آنقدر آثار ضد فوتبالی توسط غیر فوتبالی و فوتبالی های ناکار آمد و مجیز گوی و خائن  به این نگار خانه آمده است که حتی تماشاگر هم رغبتی به دیدار تصاویر این نگار خانه پر زرق و ریا ندارد

استاد در بخش دیگری از کتاب خود می فرمایند

"دشواریهای ما در فوتبال از روزنه های برنامه ریزی سر چشمه می گیرد وقتی برنامه پایه ای نداشته باشیم نقایص باقی می ماند و تلنبار می شود و از نظر فنی نزول می کنیم ما در برخی از موارد به اصطلاح از مایه می خوریم و بموجودی اکتفا مینمائیم و چون چنین است استعدادها شکوفان نمیشوندو ترکیب ها هرگز بشکل دلخواه نیستند "

 باور نکردنی است که شخصی چون استاد بهمنش نزدیک به سی و سه  سال پیش درد فوتبال ما را نوشته اما همواره در انزوا او را نگاه داشته اند استاد به نکات درستی اشاره دارد بی برنامگی فوتبال ما باعث شد که در روز مرگی بمانیم و حکایت از مایه خوردن شکل گیرد این از مایه خوردن که باعث شد بموجودی اکتفا کنیم که سالها نمی توانستند پایدار باشند موجودی که استاد در سی سال پیش از آن سخن می گفت همان استعداد و عشق و انگیزه  جوانان و نوجوانان و مربیانی بود که به عشق توپ سیاه و سپید آن روزگار در زمینهای خاکی چهار صد دستگاه و گود شهرزاد و زمینهای خاکی رو به روی شهرک اکباتان و زمینهای خاکی میدان آرژانتین در تهران و زمینهای خاکی آبادان و اهواز و مشهد و تبریز  می دویدند و سرانجام با تغییر ساختارهای اجتماعی و اقتصادی و حتی گذشت زمان و پیر شدن و از بین رفتن مربیان زحمتکشی چون آقا مدد ها وامیر  ابوطالب ها و نایب روئین دل ها و منوچهر سالیا ها و حسین فکری ها .. این موجودیها از بین رفت و امروز فوتبال ما یک ورشکسته کامل است که مثلا برای پرسپولیس تهران که در پهنه تاریخ بزرگانی چون بهزادی و کلانی و ایرانپاک و... گل زنی می کردند حالا در هفته پنجم باید در به در یک مهاجم آن هم از نوع ... ام خارجی بود

 استاد چه زیبا نویسندگان ورزشی را می گوید  که

"اگر در بیان مسائل ورزشی وواقعیت ها وحشتی بوجود آید باید که از بیم داوری این و آن کوچکترین گامی برنداشت قلم را شکست و زبان را به کام کشید پرسپولیس بودن و طرفداری از " استقلال "شاهین ,هما,دارائی ,تهرانجوان ...جرم و خطائی نیست بناچار باید بیک تماشاگر این حق را دادکه به میل خود و هر انگیزه ای از هر باشگاهی که بدان دلبستگی دارد طرفداری کند اما حساب مفسر و نویسندگان  دور از این گمانه زنی ها است یک نویسنده ورزشی که وظیفه اجتماعی بر عهده دارد باید که دل خود را گم کند و سلیقه و گرایش را کنار نهاد "

شاید استاد در آن سالها که این گونه می اندیشید و می نگاشت نمی توانست تصور کن آنانی که خود را نویسنده دانستند چگونه بهر نه دل که بهر مال طرفداری و عدم طرفداری را پیشه کردند استاد از قلم شکستن سخن گفت اما شاهد بودیم که قلمی که به مرکب تزویر و ریا و پول نگاشت چه بر سر این فوتبال آورد شاید نسیان و بیماری آلزایمر استاد بهر دیدن این دردها بود  سخن از استاد بسیار است و حال که به مهر یزدان بار دیگر استاد را در نزد خود داریم امید که بیشتر از او شنویم و او را و ذهن زیبایش گنجینه ای که او براستی شایسته این نام است و باید به او چنین نامی نهاد و حکایت بر عکس نهند نام زنگی کافور را تکرار نکرد  را حفظ کنیم در آخر جمله ای بس زیبا از استاد را بیان می کنم که سخن از فوتبالی که باید برای  من نویسنده فوتبال و تماشاچی عاشق فوتبال و مدیری و مربی و  بازیکنی که از فوتبال روزی خود را بدست می آورد چنین تعریفی داشته باشد

"اگر هنر بازی با تو پ و انسانیت و ادب و نزاکت از فوتبال بگیریم چه چیزی باقی می ماند ؟ ... هیچی !لگد زدن به توپ"

پس نمی نگارم که فوتبال مروز هیچی نیست جز لگد زدن به توپ و از سوی دیگر  پلیدی و باز هم پلیدی